جواد سیروسی
من در روستای «پیرزنوک» از توابع شهر قهستان شهرستان «درمیان» در خانواده کشاورز متولد شدم. روستاهای درخش و آسیابان از مراکز بزرگ تولید قالی در جنوب خراسان به شمار میرفت و در روستای ما نیز این صنعت رایج بود. اعضای خانواده من نیز به این صنعت اشتغال داشتند؛ بنابراین هر روز صبح با صدای کوبیدن دار قالی بیدار میشدم. تمام مراحل چیدن پشم گوسفند، ریسندگی و رنگرزی را از نزدیک میدیدم. اما تا ۲۰ سالگی هرگز بوته پنبه را از نزدیک ندیده بودم تا اینکه، در دوران دانشگاه و در طی بازدید علمی در شهرستان سرایان و خوسف برای اولین بار پنبه را بر روی بوته دیدم.
داستان «مله» برای من از زمستان ۱۳۹۳ آغاز شد. همان شبی که در منزل پدری در روستا، نخستین بار نام پنبه مله را شنیدم. مادرم گفت: نماز روی سجاده مله ثواب بیشتری دارد. با کنجکاوی علت را جویا شدم. مادرم پاسخ داد: «چون جنس این سجاده پنبهای و رنگ نشده است».
شوق داشتن این پارچه باعث شد تا از فردای آن روز در جستجوی خرید یک قواره از آن برای دوخت یک پیراهن برای خودم، بین آشنایان و پیرهای فامیل و دوستان برآیم. چند نفر از آنها اصلاً نام این پنبه قهوهای رنگ را نشنیده بودند و چند نفر دیگر نیز آن را با نام «سُرخچه» میشناختند. بالأخره با کمک خالهام یک قدیفه به من فروختند. با خوشحالی تمام به بیرجند برگشتم اما هر چه با خودم کلنجار رفتم، قلبم رضایت نداد که به این پارچه قیچی بزنم و تبدیل به لباس کنم.
برای مطالعهٔ ادامهٔ این مطلب به دهمین شماره از فصلنامهٔ فارسی گیلگمش مراجعه کنید.