همراه گرامی
محتوای زیر متن کامل و اصلاحشده مقاله «موسیقی و زبان مادری» منتشر شده در دهمین مجله گیلگمش فارسیاست.
از آنجا که در محتوای منتشر شده در مجله مذکور مواردی در بخش پایانی به اشتباه حذف یا جایگزین شدهبودند، متن اصلاحشده زیر به منظور رعایت حقوق نویسنده، سرکار خانم نرگس مهرابی و التزام به رسالت این مجله (مندرج در زیرفهرست «درباره گیلگمش») ارائه میشود.
وجود اختلاف نظر در به رسمیت شناختن موسیقی به عنوان یک زبان، نظریهپردازان مطرح و پایهگذار مکاتب مهم آموزش موسیقی در قرن گذشته تا امروز، بر مقایسه مراحل اولیه دو فرایند یادگیری زبان مادری و یادگیری موسیقی تأکید دارند. این مقایسه از جهات گوناگون قابل تأمل است، از جمله توجه به عناصر موسیقایی مستتر در زبان مادری و نیز شکلگیری و تنوع دایره واژگان در مراحل مختلف یادگیری و تأثیر این دوایر بر یکدیگر.
در این گفتار کوتاه، به تشریح مختصر این موضوع و لزوم توجه به غنای واژگان، آواها و ریتم نهفته در زبان و همچنین اهمیت حفظ گویشهای محلی از این منظر پرداخته میشود. در ادامه، گریزی نیز به مقوله چندزبانه بودن در کودکی و شرایط مطلوب و مؤثر بر آن و علل لزوم توجه سالم به این پدیده خواهم پرداخت.
به اعتقاد ادوین گوردن، موسیقی یک زبان نیست چون گرامر ندارد، ولی با توجه به تحقیقات انجام شده، نحوه یادگیری این دو مقوله مشابه است و فهم چگونگی یادگیری موسیقی، زمانی که با یادگیری زبان مادری مقایسه میشود، آسانتر میگردد. در یادگیری زبان، پنج نوع دایره واژگان مختلف به ترتیب اهمیت و تأثیرگذاری وجود دارد: دایره واژگان شنیداری، گفتاری، تفکر، خواندن و نوشتن. این دوایر به صورت به هم پیوسته و وابسته عمل میکنند. مهمترین و تأثیرگذارترین آنها دایره لغات شنیداری است که کودک از بدو تولد در محیط رشد خود با آن مواجه میشود. هر چه وسعت و تنوع در گستره لغاتی که کودک میشنود بیشتر باشد، وی با عمق و وسعت بهتری زبان مادری را میآموزد. این نکته، میتواند دلیلی بر نقض این تصور غلط باشد که باید بسیار ساده و به اصطلاح کودکانه یا با واژگان محدود با کودکان صحبت کرد. کودک در مراحل بعدی، از آنچه در چنته شنیدههایش دارد بهره میگیرد و به نسبت غنای آنچه شنیده باشد، گفتار، تفکر و بعدها خواندن و نوشتنش متأثر میگردد. مثلاً، اگر اندکی توجه کنیم در اطراف خود یا در جامعه، میتوانیم از گویش کودکانی که تازه شروع به حرف زدن کردهاند، حدس بزنیم که در خانواده چه شنیدهاند یا با آنها چگونه صحبت میشود و آیا برایشان قصه و شعر و کتاب خوانده شده یا خیر. همین تأثیر در مراحل بعد که شروع به فکر کردن و سؤال کردن میکنند، مشهود است. آنها که توشه شنیداری غنیتری در ذهن خود دارند، در بیان افکار و سؤالاتشان انتخاب بیشتر و جالبتری دارند و به همان نسبت خلاقانهتر افکارشان را به زبان میآورند. این روند تأثیرگذاری غنای دایره واژگان در مراحل بعدی در یادگیری خواندن و نوشتن و گسترده شدن شناخت زبان مادری همواره تکرار و دنبال میشود.
اگر همین رویکرد را در یادگیری موسیقی دنبال کنیم، میبینیم که غنا و تنوع در سبک و فرهنگ موسیقایی در محیط پیرامون کودک (یا بزرگسال)، بدون ارزشگزاری و با رویکرد فرهنگی بیطرفانه، تأثیر مستقیم بر فرایند یادگیری موسیقیسازی و یا آوازی و جسارت فرد در خلاقیت و بداههپردازی و نیز سرعت پیشرفت در یادگیری زبان نوشتاری موسیقی خواهد داشت. بحث تخصصی در مورد این نوع نگرش در آموزش موسیقی از حوصله این مقاله خارج است، اما امیدوارم اهمیت توجه به تنوع و وسعت در گستره شنیداری در بستر فرهنگی افراد تا حدودی روشن شده باشد.
زلتان کودای، موزیسین، آهنگساز و متفکر مجارستانی و یکی از آموزگاران تأثیرگذار در قرن بیستم، از زبان مادری به عنوان اولین سبک و نوای موسیقایی در زندگی و حتی قبل از تولد انسان یاد میکند. به زعم او عناصر موسیقایی نهفته در زبان مادری، مانند ریتم، ملودی و لحن، مهمترین و ابتداییترین بستر برای شروع یادگیری موسیقی است. وی با همین استدلال، ریتمهای ساده دوتایی و بستر خاصی از نغمهها (مدهای پنتاتونیک) را، برای کودکان مجار، بهترین نقطه شروع در یادگیری موسیقی میداند. از این استدلال کودای، در قرن گذشته، استنباطها و کژفهمیهای گستردهای در سراسر دنیا شده که مهمترین آنها، اینکه فکر کنیم ریتم ساده دوتایی به طور کل برای شروع در همه جا مناسب است. به طور مثال، گرتهبرداری معنادار و وفادارانه به این نظریه در ایران، با توجه به بستر موسیقایی و نیز تحقیقات انجامشده توسط موسیقی مردمشناسان، این خواهد بود که برای کودک ایرانی شروع آموزش موسیقی با ریتمهای ترکیبی (به اصطلاح شش و هشت) مانند اتلمتلها و ملودیهای کوتاه محلی (با حفظ فواصل اصلی و بدون تحریف) بسیار مناسب و منطقی است.
در قرن اخیر، تحقیقات بسیاری در زمینههای مربوط به تأثیرات یادگیری موسیقی بر دیگر فعالیتهای مغزی، و نیز یادگیری زبان دوم و سوم و تأثیرات اینها در زندگی آینده کودکان انجام شده است. از جمله نتایج این تحقیقات، یکی این است که کودکان، با هوش عادی، قبل از ششسالگی به یادگیری پنج زبان متفاوت قادر هستند بدون اینکه فشار خاصی متحمل شوند. دیگر اینکه، یادگیری گویشها و زبانهای متفاوت، قدرت درک ذهنی، ظرافت و دقت شنیداری و نیز انعطاف عضلات زبان آنها را به نحو قابل توجهی بالا میبرد و در آینده به سرعت و دقت آنها در یادگیری زبانهای بعدی یا موسیقی ملل دیگر بسیار کمک میکند. نکته مهم در این مورد، توجه به بستر فرهنگی خانواده – جامعه و کاربرد زبان دوم و سوم در زندگی روزانه کودک است. این مهم، در معنادار شدن و پیشرفت طبیعی و عمق یادگیری وی بسیار مؤثر است. نکته قابل توجه دیگر این است که زبان دوم یا سوم، لزوماً زبانی از فرهنگ دور نیست. کودک کرد یا لر یا آذری و بلوچ ایرانی به همان نسبت قابلیتهای ذهنی خود را در مواجهه با دو زبان محلی و رسمی گسترش میدهد که کودکی در خانواده اسپانیایی ساکن هلند، که زبان اسپانیایی و هلندی را همزمان میآموزد. اگر زبان دوم کاربرد مشخصی در خانواده نداشته باشد، یا حداقل یکی از والدین به آن تسلط کامل در حدی که سه سال اول زندگی کودک را فقط به آن زبان صحبت کند نداشته باشد، امکان ایجاد توازن در تسلط کودک به هر دو زبان از بین میرود و حتی میتواند در یادگیری کامل زبان اول اختلال ایجاد کند.
روی سخن من در آخر به والدین عزیزی است که در ایران زندگی میکنند، و علاوه بر زبان فارسی به زبان یا گویش محلی دیگری نیز مسلط هستند. اگر در سالهای ابتدایی زندگی کودک خود، قصد آموزش چند زبان به وی را دارید، با آموزش زبان یا گویش محلی خودتان با یک تیر چند نشان خواهید زد؛ اول اینکه، بستر را برای یادگیری زبانهای دیگر و دورتر یا به اصطلاح جهانی، به صورت کاملاً طبیعی و بدون فشار، برای او فراهم میکنید. دوم اینکه، در حفظ زبان و گویش محلی خود قدمی ماندگار برمیدارید، و در دنیایی که بالأخره متوجه لزوم حفظ میراث فرهنگی ملل شده است، کودک خود را آگاه به فرهنگ خود و با هویت اصیل پرورش خواهید داد.