چند رسانه‌ای

دوست داشتم سفر راهم را به من نشان دهد

به شهر قشم که رسیدم هنوز تصمیم نگرفته بودم که به کدام روستا یا اقامتگاه بروم. عجله داشتم هرچه زودتر قبل از اینکه اسیر اجناس با کیفیت و ارزان بازارهای قشم بشوم از شهر به سمت روستا حرکت کنم.

نمی توانستم میان روستاهای سلخ، تنبان، شیب دراز، طبل، سهیلی و .. تفاوتی قائل شوم. قطعا همه آن‌ها دیدنی بود و من باید یکی را انتخاب می‌کردم. با دوستی که در قشم زندگی می‌کرد تماس گرفتم و راهنمایی خواستم، تنها چند روستا را رفته بود و یکی از اقامتگاه‌ها را می‌شناخت. در میان حال و احوال‌ها شنیدم که گفت به ساحل نقاشه رفتیم و چه جای خلوت و بکری بود. برای من که ۲۰ گزینه تقریباً مشابه داشتم، واژه بکر و خلوت نوری بود در تاریکی. خوش‌شانس بودم که در بورشور گردشگری همراهم، شماره تماس اقامتگاهی در روستای نقاشه ذکر شده بود. سریعاً تماس گرفتم. پیش از تاریکی هوا روبه‌روی اقامتگاه بومگردی “خالو منصور “در روستای نقاشه ایستاده بودم.

پسر بچه‌ای سبزه‌رو با گشودن دری نفر‌ رو از دل در بزرگ و قدیمی مرا به اقامتگاه دعوت کرد. دیوارهای کاهگلی با فانوس‌های که به دیوارها و ورودی اتاق‌ها آویزان بود. تخت بزرگ وسط حیاط ساخته شده با  برگ‌های درخت نخل و چوب، سبد مرغ و خروس آویخته به تک درخت حیاط و نسیم خنکی که می‌وزید به همراه پسربچه به من خوش‌آمد گفتند.

نمی‌توانستم نخندم، شب تولدم بود و من درست جایی بودم که می خواستم، دور از دود و آلودگی و دغدغه های تهران.

کم‌کم تمام مهمان‌های اقامتگاه در تراسی که با حصیر فرش شده بود و می‌توانستی نور قایق‌ها را در دریا ببینی، جمع شدند. هرکس از برنامه سفرش، جاذبه‌ها و تجربه‌های نابی که داشت می‌گفت و تقریباً همگی موافق بودند برای دیدن تمام جاذبه‌های جزیره قشم حداقل ۶ روز وقت لازم است.

عود، دهل و میزبان‌های خون گرمی که حس می کردی سال‌هاست می‌شناسیشان هم به جمع دوست‌داشتنی ما اضافه شدند. موسیقی محلی و ترانه‌های جنوبی حس زنده بودن را در من تقویت می کرد و هر بار که با ضرب دهل دست می‌زدم، انرژی های منفی از من دور و دورتر می‌شدند.

قرار بر این شد که فردا به دیدن غار نمکی و تنگه چاهکوه بروم اما از آن جایی که تورلیدر محلی من از مردان نیک روزگار بود، به عنوان هدیه تولدم تماشای تنگه کریان و کارگاه لنج‌سازی را هم به برنامه اضافه کرد.

اگر نقشه جزیزه قشم از بالا مانند یک ماهی(دلفین) تصور کنیم، شهر قشم در قسمت سر این ماهی، نقاشه تقریبا وسط، نزدیک به یکی از باله‌های ماهی (جزیره هنگام) بود و غار نمکدان در دم ماهی قرار دارد. در مسیر غار نمکی از دیوار قاضی (دره قاضی) دیدن کردیم. منطقه وسیعی از ستون های سنگی. صخره‌های عمودی آهکی که به دلیل فرسایش اشکال گوناگونی داشت. جذاب بود و دیدنی. در ادامه بازدید از غار نمکدان، طولانی‌ترین غار نمکی جهان با سقفی  پوشیده از قندیل‌های مرمرین و بلورین که در طول هزاران سال شکل گرفته بود. زیبایی منحصر به‌فردی که تنها در تصاویر و مستندها دیده بودم و اکنون می‌توانستم حس کنم و لذت ببرم.

مقصد بعدی تنگه کریان‌، جایی که حتی مردم بومی منطقه هم کم‌وبیش می‌شناختند و بعضاً اسمش را نشنیده بودند. رسیدن به این تنکه دیدنی مستلزم طی مسافتی با موتورسیکلت یا پیاده در دل کوه است. ۲۰ دقیقه موتور سواری در دل کوه یکی از هیجان‌انگیزترین تجربه‌ها در این سفر بود و تماشای تنگه‌ای با حفره‌ها و دالان و اشکال اعجاب انگیز که به دلیل ریزش باران یک ماه پیش پر بود از آب، خستگی و پا درد ناشی از موتور سواری را از بدنم زدود. دیدن کریان انگیزه‌ام را برای رفتن به تنگه چاهکوه بیش‌از‌پیش کرد. تنگه چاهکوهه فوق‌العاده زیبا و اعجاب‌انگیز که هر مسافری را محصور زیبایی‌اش می‌کرد. هیچکس نمی‌خواست این فضای طبیعی و بکر  را ترک کند اما کم‌کم هوا تاریک می‌شد و کارگاه لنج‌سازی منتظر من بود. ناخدای پیر و سرزنده‌ای را دیدم و از او خواهش کردم که اجازه دهد به بالای لنج نیمه ساخته بروم. نگران بود اما قلب مهربانش طاقت نه گفتن را نداشت. از بالای لنج همراه با صدای اذان، جنگل‌های حرا، دریا و غروب آفتاب را تماشا  و فکر می‌کردم ای کاش می‌توانستم کسانی که دوستشان دارم را در این تصاویر زیبا شریک کنم.

تجربه روز اول تحمل انتظارم را برای آمدن روز دوم سخت‌تر می‌کرد. به لطف مسئول اقامتگاه خالو، گشت جنگل حرا برای من متفاوت‌تر از دیگران بود و به جای قایق‌های موتوری با قایق‌های قدیمی و بومی قشم به نام هوری که ساخت هند و متعلق به صد سال پیش بود، آنجا را دیدم. پارو زدن، شنیدن صدای آب و همچنین دیدن پرندگان از نزدیک تماشای جنگل حرا را دو چندان کرده بود.

روستای لافت در باله‌ بالایی نقشه ماهی جزیره قشم است. راستش را بخواهید با اینکه عکس‌هایی از این روستا دیده بودم اما تصورش را هم نمی‌کردم که فضای آنجا تا این اندازه گیرا باشد.  بادگیرهای کوچک و بزرگ بر فراز خانه‌ها، کوچه‌های تنگ و باریک و معماری خاص آنجا، غروب آفتاب در دریا و بازی با بچه‌های معصوم و بازیگوش کافی بود که همانجا به خودم قول دهم روزی دوباره به این روستا باز خواهم گشت.

گشت روستای لافت تصمیمم را برای یک روز پرسه زدن در روستای نقاشه را مصمم‌تر کرد. روستای نقاشه از توابع بخش شهاب که دارای جمعیت تقریباً صد نفر بود و در مجاورت فرودگاه قشم قرار داشت حالا برای من بیشتر از یک روستا در جزیره قشم محسوب می‌شد. دوستان زیادی داشتم و هرروز که از نقاشه بیرون می رفتم می‌دانستم حداقل شش نفر منتظر بازگشتم هستند و این حس خانه را به من می‌داد. باید خانه خودم را بهتر می‌شناختم. از خانه‌های قدیمی، مسجد و کوچه‌ها شروع کردم و شوق بازی با بچه پ‌ها من را در مدرسه متوقف کرد. مدرسه‌ای که تنها ۲ کلاس و ۲ معلم داشت و برای دانش‌آموزانش یک غریبه نبودم و می توانستم در مسابقه دو شرکت کنم و در یار کشی مسابقه فوتبال عضو یکی از تیم‌ها باشم هرچند که با پاس‌های اشتباهم باعث باخت تیم شدم. من حس یک دختر بچه کلاس سوم را داشتم و این حس را مدیون ۲۵ دانش آموز آن مدرسه بودم.

روستای نقاشه و طبیعت زیبایش برای من تمام‌نشدنی بود، آسمانی که در هر ساعتی از روز برگ آسی را رو می‌کرد، ساحل ماسه‌ای که انگار دریا برای زیبا نگه داشتنش تلاش بیشتری می‌کرد و مردمانی که از جنس آب زلال و پاک بودند، نگاهشان سرشار از محبت بود و می‌دانستی حال خوبت برایشان ارزش دارد و این حالت را لحظه به لحظه بهتر می‌کرد. من غریب نبودم اما لباس‌هایم چیز دیگری می‌گفت. از شریفه ، یکی از دخترهای روستا که در نقاشه به دوست و همراه من تبدیل شده بود، یک دست لباس محلی قرض گرفتم و از آن لحظه به بعد راحت‌تر می‌توانستم پای صحبت زنان و دختران روستا بنشینم ، غذا درست کنم و از بودن در کنارشان لذت ببرم.

هر چند که خیلی وقت‌ها چون به زبان قشمی صحبت می‌کردند متوجه صحبت‌هایشان نمی‌شدم اما اینکه هیچ کس حاضر نبود برایم ترجمه کند و اصرار داشتند باید زبانشان را یاد بگیرم، دقت و کنجکاویم را برای بهتر گوش دادن دو چندان می‌کرد. هر چند که اگر شبانه‌روز در نقاشه می‌ماندم بازهم خسته نمی‌شدم و از لحظه‌لحظه بودن در آنجا لذت می‌بردم اما قبل از سفر جاذبه‌ها و دیدنی‌های  قشم را در ذهنم در نظر داشتم که ندیده باقی مانده بود.

دریا سه روز طوفانی شد و اسکله پر بود از مسافرانی که نتوانسته بودند در این مدت به جزیره هنگام بروند، نزدیک به ۴۰ قایق موتوری در دریا به دنبال دلفین‌ها بودند. راستش را بخواهید اگر دلفین بودم از دیدن این همه قایق در آب می‌ترسیدم و تا می‌توانستم فرار می‌کردم اما دلفین‌ها از من خیلی بخشنده‌تر بودند و در نهایت زیبایی و تواضع سرهایشان رو از آب بیرون آوردند و به ما سلام کردند. بعداز تماشای ماهی‌های رنگارنگ (آکواریوم طبیعی) در نزدیکی جزیره هنگام نوبت به دره‌ای رسید که قدیمی‌ها باور داشتند از افتادن یک ستاره در زمین تشکیل شده است. «دره ستاره‌ها» که در اثر دو میلیون سال فرسایش باد، آب و خاک متمایز از دیگر دره‌ها بود. بالای دره ایستادم و از حس غروری وصف‌ناشدنی به سرزمینی که جای جای‌اش دیدنی است پر شدم.

سفر ادامه داشت و بایستی به دنبال دیگر ناشناخته‌هایم از سرزمین پر افتخارم می‌رفتم و «غار خوربس» یکی دیگر  از آن ها بود غاری که قدمتش به دوره ی مادها می‌رسد و بخشی از آن طبیعی و بخشی دست‌کن است. ۴ دهانه بزرگ و به هم پیوسته آن، تماشا و قدم زدن در این غار را اسرارآمیز می‌کرد.

تا غروب نشده بود باید به نقاشه بازمی‌گشتم، قول رفتن به «مشتا» را از میزبانان مهربانم در اقامتگاه گرفته بودم مشتا یک روش سنتی صید آبزیان در هرمزگان است. چوب‌های در ساحل کار گذاشته می‌شود و با استفاده از تور حصاری را می‌سازند که در مد دریا ماهی‌ها را شکار می‌کند. زمانی برای تماشای قطره‌ای از دنیای اعجاب‌انگیز زیردریا از حمله سفره ماهی‌ها تا عکس‌العمل دفاعی حلزون، جفت‌گیری خرچنگ‌ها، لاک‌پشت‌های سبز بزرگ، ستاره‌ دریایی‌ها و انواع و اقسام ماهی‌هایی که تماشایشان از نزدیک به رویا شبیه‌تر بود. دوست داشتم از شادی، بگریم.  جزیره قشم با دست و دلبازی هر روز و هر لحظه تصویر جذاب و جدیدی رو می‌کرد،  لذت غواصی و رفتن به زیر دریا شرکت در مراسم عروسی محلی، دیدن مراسم زار از دیگر تجربه‌های من در سفر ۸ روزه‌ام به جزیره قشم بود.

از نگاه من سفر شکل کوچکی از زندگی است، شاید فقط روزمرگی‌های زندگی را ندارد. در آستانه ۲۶ سالگی سفر به قشم طعم شیرین زندگی را برایم دوباره زنده کرد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا